مهاجرت… پله پله تا ملاقات خود / یادداشتی از دکتر مهری مهراد

درود به همه همسفرهای عزیز اورولوژی که با خواندن این مطلب همسفر خواهیم شد در این سفر قهرمانی…

مقداری از این مطالب اقتباس از رفرنس سفر قهرمانی پیرسون ، و جوزف کمپل و یونگ و مقدار بسیار کمی از مطالب که با * مشخص شده است ،تجربه کار و زندگی و مهاجرت بازگشت و کار این حقیر در خارج از کشور است.

سفر قهرمانی یک الگوی کلی است که ادعا می‌شود بیشتر اسطوره‌های جهان بر اساس آن پی ریزی شده‌اند. این الگو نخستین بار، توسط جوزف کمبل در کتاب «قهرمان هزار چهره» (۱۹۴۹) معرفی شد و همینطور توسط پیرسون که با اقتباس از ارکی تایپ های یونگ در کتاب بیداری درون با سه مرحله :کسب آمادگی ، سفر و باز گشت نوشته شده است .
جوزف کمپل در کتاب “ قهرمان هزار چهره “

برای این سفر ، هفده مرحله یاد می‌کند؛ این هفده مرحله، در سه مرحلهٔ کلی «جدایی»، «تشرف» و «بازگشت» جای می‌گیرند.

در مرحلهٔ جدایی:
قهرمان و جنگجو از دنیای عادی به دنیای ناشناخته‌ها سفر می‌کند، و شرح ماجراهای او برای ورودبه دنیای نامعلوم هست که در داستان‌های اسطوره ای نیز همیشه یک ماجراجو در مسیر سفر به نگهبانان آستانه می‌رسد در دنیای ناشناخته‌ها، این نگهبانان جهان را از چهار جهت محدود می‌کنند – که شاید تمثیلی برای سختی مهاجرت مثل ویزا ‌، مصاحبه ٫… باشد .
در آن سوی دیوارها، تاریکی و ناشناخته و خطر قرار دارد، همچنان که در آن سوی محافظت جامعه ،خطراتی برای عضو قبیله وجود دارد.

فرد معمولی، نه فقط راضی است که درون این مرزها باقی بماند، (مثل ماندن در دایره امن خودمان) بلکه حتی به این موضوع افتخار می‌کند، و عقاید عامه او را می‌ترسانند که مبادا حتی یک قدم بیرون از جهان شناخته‌شده بگذارد. ولی برای فردی غیر معمولی و جنگجو ،ماجراجویی همیشه و در همه جا، گذری است از حجاب جهان شناخته‌شده، به جهان ناشناخته.
سفر قهرمانی سفر از عادت ها ، روزمرگی ها، از عقده ها، ترس‌ها ، و سفر از تقدیر هایی که پدر ‌مادر و جامعه برایمان دیکته کرده اند به جهان تغییرهاست .
سفر قهرمانی در ابتدا چون پا گذاشتن در مسیری است که کسی تاکنون پا نهاده و ترسناک هست .

قدرت‌هایی که در مرزها نگهبانی می‌دهند خطرناکند و رو به رو شدن با آن‌ها پرمخاطره است، اما برای هر کس که لیاقت و شجاعت داشته باشد، خطرات ناپدید می‌شوند.
مرحله مهمی از جدایی ار روزمرگی و دایره امن خودمان در سفر قهرمانی را جوزف کمپل به عنوان “شکم نهنگ” نام میبرد . ( در سریال see در آخرین اپیزود در وردی به کتابخانه بزرگ تصویر نهنگ همین مفهوم رادارد)

#image_title

این مرحله، آخرین مرحلهٔ جدایی قهرمان از زندگی شناخته شده و از خود است. با ورود به این مرحله قهرمان ارادهٔ خود برای دگردیسی را نشان می‌دهد.
«این اندیشه که گذر از آستانهٔ جادویی گذری است به جهان و تولد دوباره، در سراسر جهان به صورت تصویر زهدان‌مانندی از شکم نهنگ به نمایش در آمده است. قهرمان به جای پیروز شدن یا صلح کردن با قدرت آستانه، به درون جهان ناشناخته بلعیده می‌شود و به نظر می‌رسد که مرده است. این بر این درس تأکید می‌کند که گذر از آستانه، نوعی نفیِ خویشتن است. به جای رفتن به بیرون و آن سوی مرزهای جهان مرئی، قهرمان به درون می‌رود و دوباره متولد می‌گردد.

این ناپدید شدن، شبیه به ورود فردِ عبادتگر به درون معبد است، جایی که او باید به یاد بیاورد کیست و از کجاست، تا به این ترتیب به زندگی دوباره برسد. معبد درونی، شکم نهنگ، با سرزمین آسمانی ماورای مرزهای جهان، یکی هستند. به همین خاطر است که ورودی‌های معابد با گارگویل‌ها نگهبانی می‌شوند: اژدهایان، شیرها، کوتوله‌های ترسناک، و گاوهای بال‌دار. مرید به هنگام ورود به یک معبد، یک دگردیسی را از سر می‌گذراند. می‌توان گفت وقتی وارد می‌شود، او در زمان مرده است و به زهدان جهان، به ناف جهان، و به بهشت زمینی بازگشته است.
پس از لحاظ تمثیلی، ورود به یک معبد، و شیرجه زدن قهرمان به درون آرواره‌های نهنگ، ماجراجویی‌های یکسانی هستند، و هر دو در زبان تصویری، نشان دهندهٔ عمل تجدید حیات می‌باشند.

تشرف، جادهٔ آزمون‌ها
جادهٔ آزمون‌ها، مجموعهٔ آزمون‌هاست که شخص باید از پس‌شان بر بیاید تا آمادهٔ دگردیسی شود. معمولاً قهرمان در چند آزمون شکست می‌خورد.
«پس از گذشتن از آستانه، قهرمان در سرزمین خیالی اشکال آب‌گونه و مبهم، و آزمون‌های معجزه‌آسا قدم می‌گذارد. قهرمان مخفیانه توسط توصیه‌ها، طلسم‌ها و مأموران پنهان یاری‌دهندهٔ ماورائی‌ای که پیش از ورود به این سرزمین ملاقات کرد، یاری می‌شود. یا شاید برای نخستین بار کشف می‌کند که قدرتی خیرخواه در همه جا حضور دارد و او را در سفر فراانسانی‌اش حمایت می‌کند. نخستین قدمی که قهرمان در سرزمین آزمون‌ها می‌گذارد، آغازگر راهی طولانی و خطرناک از مأموریت‌ها و روشنایی‌هاست. اکنون اژدهایان را باید کشت و از موانع غیرمنتظره باید گذشت، دوباره و دوباره و دوباره.»

برکت نهایی
برکت نهایی، رسیدن به مقصد نهایی سفر است. تمام مراحل پیشین، مقدمه‌ای برای رسیدن به این مرحله بودند. در بیشتر اسطوره‌ها، این برکت چیزی ماورایی مانند چشمهٔ آب زندگانی یا جام مقدس است.

اجتناب از بازگشت
‎قهرمان که در جهان دیگر به سعادت دست یافته‌است، دیگر تمایلی برای بازگشت به زندگی عادی قبلی خود ندارد و نمی‌خواهد برکت خود را در اختیار یاران خود قرارداد.
همان‌طور که قهرمان برای طی کردن مراحل سفر به راهنما و یارانی نیاز دارد، گاهی برای برگشتن به زندگی روزمره نیز به چنین راهنماها و یارانی نیازمند است، مخصوصاً اگر بر اثر این سفر، دچار جراحت یا ضعف جسمانی شده باشد. ( اشاره به ناکامی ها و تجربیات تلخ ‌سخت سفر است)

در این مرحله، قهرمان می‌آموزد چطور “حکمتی “که طی سفر آموخته است را با باقی جهان به اشتراک بگذارد.
‎«قهرمان، برای تکمیل ماجراجویی خود، باید زیر فشار جهان دوام بیاورد. نخستین مسئلهٔ قهرمان پس از بازگشت، این است که پس از تجربهٔ سرشاری که روحش را ارضا کرده، واقعیت را بپذیرد: شادی‌ها و غم‌های گذرا، پوچی و هیاهوی زشتی‌های زندگی.
‎چرا باید به چنین جهانی بازگشت؟ چرا کسی باید بخواهد تجربهٔ سعادت ماورائی را به این مردم هوس‌ران بباوراند؟ همان طور که رؤیاهایی که در شب پر اهمیت بودند، در روشنایی روز احمقانه جلوه می‌کنند، اگر پاداش نهایی، چیزی است که خدایان از آن حفاظت می‌کنند، قهرمان باید با آن فرار کند. در نتیجه بازگشت از سفر به همان اندازهٔ عزیمت به سفر خطرناک و ماجراجویانه خواهد بود.
«اگر قهرمان در پیروزی خود، از جانب ایزد یا ایزدبانو اجازه گرفته باشد و به صراحت به او مأموریت بازگشت به جهان داده شده باشد تا به وسیلهٔ اکسیر ،( جام بلورین یا اکسیر اشاره به حکمت و فرزانگی است که در سفر قهرمانی فرد به دست می‌آورد)

انسان‌ها را از نابودی نجات دهد، مرحلهٔ نهایی ماجراجویی او توسط تمام قدرت‌های فوق‌طبیعی پشتیبانش، حمایت می‌شود.
‎در مقابل، اگر آن چه به غنیمت برده را به رغم مخالفت نگهبان آن شیئ به دست آورده باشد یا اگر خدایان یا شیاطین با بازگشت او به جهان مخالف باشند، آن گاه آخرین مرحلهٔ چرخهٔ اسطوره به تعقیب و گریزی پرنشاط بدا خواهد شد .جهان هر گاه که بخواهد، توانایی‌ای است منحصر به ارباب دو جهان. رقصندهٔ کیهانی، چنان که نیچه می‌گوید، در یک نقطه نمی‌آساید، بلکه شادمانه و به سبکی، از یک موقعیت به موقعیتی دیگر می‌چرخد و می‌جهد. شخص، پس از سفر قهرمانی ، هر نوع وابستگی را به محدودیت‌ها، خصوصیات، امیدها و ترس‌های خود به کلی رها می‌کند، دیگر در مقابل نفیِ خویشتن، که لازمهٔ تولد دوباره در فهم حقیقت است، مقاومت نمی‌کند، و بدین ترتیب، بالاخره برای کفارهٔ بزرگ آماده می‌شود. جاه‌طلبی شخصی‌اش به کلی از بین می‌رود، و دیگر برای زندگی نمی‌کوشد، بلکه با ارادهٔ خود اجازه می‌دهد هر چه می‌خواهد بیاید از او بگذرد: می‌توان گفت، او به فنا می‌رسد و نوعی دیگر و ابر انسان متولد میشود ..»

سفر قهرمانی چیست؟
سفر در لغت به‌معنای جابه‌جایی، عزیمت، کوچ، هجرت و نقل مکان است. در زندگی هر انسان زمان‌هایی هست که احساس می‌کند در یک سرزمین سوخته در حال کندوکاوی بیهوده است. این سرزمین نه تنها به پایان عمر خود رسیده بلکه دیگر هیچ گیاه و جوانه‌ای هم در آن نمی‌تواند رشد کند. اما سرزمین یعنی چه؟
سرزمین یعنی یک رابطه، یک شغل، یک کشور؛ سرزمین یعنی وضعیتی روانی! و‌یک‌خود تکراری و اگر این وضعیت روانی تحمل‌ناپذیر شده باشد به این معنی است که جاده صدا می‌زند قدم‌های تو را …
یعنی لازم است که کم‌کم برای یک زندگی دیگر آماده شویم. باید رخت سفر بپوشیم و کفش آهنین به پا کنیم برای یافتن سرزمینی دیگر که در آن بوی بهبود ز اوضاع جهان بشنویم و این یعنی آماده شدن برای قدم گذاشتن در جاده‌ی سفر قهرمانی!

به نظر بنده که این متن را مینویسم مهاجرت یا کوچ در دنیای بیرون جز سفر در درون نیست یعنی اگر در درونت مسیر سفر و تغیییر درونی را نپیمایید ،در بیرون حرکت و سفری آغاز نمی‌شود ،.
حال زمان آن است که با خود خلوت کنیم و ببینیم سفر قهرمانی چیست؟ برای سفر درونی ابزار چندانی لازم نیست. این سفر اغلب بدون زاد و توشه انجام می‌شود. برای این سفر ابتدا لازم است از خود بپرسیم که داستان زندگی‌مان از کجا شروع شده و در کجا گره خورده و دچار نقصان و گرفتاری شده است؟ و بیندیشیم که هستیم من کیستم؟ و مثلا مهری مهراد کیست و چه میخواهد ؟ اکر فقط به عنوان خود به عنوان هویت بنگریم یعنی مثلا به دکتر مهراد به عنوان تنها هویت خود بنگریم اکر در کل زندگی تاکنون هویتی جز عنوان مان از خود نساختیم و فقط یک پزشک هستیم و دیگر هیچ !؟
سفر گیج کننده و مایوس کننده می‌تواند باشد و دستاوردی نخواهد داشت جز درگیر شدن مجدد با خود در شهر و کشوری جدید و عادات جدید …
می‌دانم! در این زمان، اوضاع به‌قدری مبهم و گیج‌کننده است که گویی در یک جنگل مه‌آلود، وهم‌ناک و تاریک داریم قدم می‌زنیم، انگار تمام ارزش‌هایمان به‌ناگهان رنگ باخته و راه نجاتی نیست. برای برخی این وضعیت در نارضایتی شغلی خلاصه می‌شود، برای برخی دیگر در روابط تلخ و تلخی روابط، برای عده‌ای دیگر اضطراب‌های پیاپی مانع حرکت است و برای تعدادی نیز تردیدهای فراوان و ترس از آینده نامعلوم. این تعلیق یک تعلیق مقدس است. چون ما درست در نقطه‌ای از زمان قرار داریم که نه با افسانه‌های پیشینیانمان راضی می‌شویم و نه می‌دانیم چه راهی را برگزینیم که بهترین راه ممکن باشد؟!
از یک‌سو نجوای آنچه سال‌ها در گوشمان فروکرده‌اند آزارمان می‌دهد و ازسوی ‌دیگر، به‌وضوح می‌بینیم آنچه گفته‌اند و انجام داده‌ایم به رستگاری منجر نشده است…

اکنون چه باید کرد در این گرداب ناکامی و شکست شیشه ارزش‌ها؟
همه ما در پی یافتن و جستجو آرمانها و آرزوهای خود هستیم تا آینده‌ای بهتر بسازیم و جهانی بهتر را پایه‌ ریزی نماییم.
نمونه عینی این جویندگی را می توان در شخصیت مهاجرین، پیدا کرد. آنانی که با تحمل سختی ها و مشقات فراوان، به مکان جدیدی در دنیا نقل مکان می‌کنند. سپس در مکان جدید، نهایت تلاش و کوشش خود را صرف پیشرفت و عملی کردن آمال و آرزوهای خود می‌کنند.

صورت دیگری از جستجو، آرزوی ما برای بازگشتن به اصل خویش، است. بدیهی است پول، ثروت، قدرت و تمامی اسباب دنیوی، نمی‌تواند ما را به این مقصود برساند، و خال درون ما را بهتر کند .
تنها می‌توانیم با واقعی شدن و به دنیا آوردن خویشتن حقیقی خود، به این آرزو جامه عمل بپوشانیم. یاد بگیریم، آنچه را که جست و جو می‌کنیم، در اعماق درون خود بیابیم، در غیر اینصورت، هرگز آن را در بیرون، پیدا نخواهیم کرد.

بدیهی است که جستجو در اعماق درون، برای افراد درونگرا بسیار ساده‌تر از افراد برونگراست. چراکه این افراد در جهان درون خود احساس راحتی بیشتری نموده و از کشف ان لذت می‌برند.
درحالیکه افراد برونگرا، در جهان بیرونی احساس آسایش بیشتری داشته و عاشق کشف آن هستند.
در هرصورت، جوینده درون، ما را به به مبارزه می‌طلبد تا آنچه را که از آن هراس داریم کشف نموده و در نتیجه استقبال از خطرات و ریسک ناشناخته‌ها، کاملا دگرگون شویم.
سفر ، هجرت ، مهاجرت ،همه از درون منشا میگیرند ، به عنوان کسی که تجربه مهاجرت را داراست ، حال بهتر درونی تا با درون خود آشتی نکردیم و هویت واقعی خود را نیافتیم و سفر قهرمانی درونی را برای رسیدن به حکمت و فرزانگی را آغاز نکردیم ، سفر و مهاجرت بیرونی جز تکرار خود تکراری مان در سرزمین های جدید و پر تلالو نیست و باعث سر در گمی بیشتر خود واقعی مان میشود .

در آخر از شعر زیبای فریدون مشیری یاد میکنم که گویای حال این روزهای همه‌مان هست:

ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺧﺸﮏ ﺗﺸﻨﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻮﭺ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﻦ ﺗﺮﺍ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ .
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﺧﺎﺭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺳﺨﺖ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻏﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﺵ ﻭﺗﻮﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺯﺗﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻋﺮﻕ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻣﻖ ﺩﺍﺩﯼ .
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻬﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﻨﯿﺎﻥ ﮐﻦ ﺩﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ .
ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻮﭼﯿﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ،ﺩﻝ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻥ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﭼﻤﻦ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺍﺑﺮ ﻇﻠﻤﺖ ﮔﺴﺘﺮ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺑﯽ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﺸﮑﺴﺎﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﻩ ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻦ ﯾﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺍﻥ ﺯ ﭘﺎ ﺍﻓﮑﻨﺪ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﺷﻮﻡ ﺷﻐﺎﻻﻥ
ﺑﺎﻧﮓ ﺑﯽ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺯﺍﻏﺎﻥ
ﺩﺭ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻭﺭﺩ .
ﺗﻮ ﺑﺎ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﭘﺎﮎ ﻧﺠﯿﺐ ﺧﻮﯾﺶ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ
ﻃﻠﻮﻉ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻫﺶ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪ ﺗﺎﺝ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺷﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻏﯿﺮﺕ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻭﺍﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺻﺪ ﺟﺎﻡ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻏﻤﺒﺎﺭﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮﺷﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﯾﻨﮏ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ .
ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﻦ ﺗﺮﺍ ﺑﺪﺭﻭﺭﺩﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﮐﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﮔﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﭘﺎﮐﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ،ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﺍﻣﯿﺪ ﺭﻭﺷﻨﺎﺋﯽ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﯿﻬﺎﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺧﺸﮏ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻬﯽ
ﮔﻞ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺸﺎﻧﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺳﺘﯿﻎ ﮐﻮﻩ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﺳﺮﻭﺩ ﻓﺘﺢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﺗﻮ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﺸﺖ

دوستان و همسفر ان اورولوژیست، ما همه در این برهه خشک و سخت زمانه و تقدیر، در حال سفر سختی هستیم، چه با مهاجرت با سفر بیرونی و پی خود بهتر و تقدیر بهتر ،گشتن… و چه با ماندن در این وادی با سفر درونی و ساختن اقتدار درونی و خودی بهتر …

مهری مهراد